«سَلْ اُعْطِکَ وَ تَمَنَّ عَلَىَّ فَاُکْرِمَکَ، هذِهِ جَنَّتى فَتَبَحْبحْ فیها وَ هذا جِوارى فَاسْکُنْهُ»
هر چه مى خواهى از من طلب کن تا به تو عطا کنم و از من تمنا کن تا به تو کرم کنم. این بهشت من است پس در اندرون آن جاى گزین، و این جوار رحمت من است، پس در آن اقامت کن.
گویا آزمایش دیگرى پیش آمده است، محبى بعد از یک عمر تلاش، در راه
رسیدن به محبوب و اشتیاق دیدار او، اکنون به آرزوى خود رسیده است. خدا به او مى گوید: بنده من، چنین جایگاهى را براى تو فراهم ساختم، اکنون بهشت در اختیار توست، هر جا مى خواهى برو، هر خواسته اى دارى بیان کن، تا به تو بدهم. شاید اگر ما مى بودیم، وقتى چشممان به آن قصرهاى زیبا و نعمتهاى بهشتى و خوراکى ها و نوشیدنى ها مى افتاد، مى گفتیم: از آن میوه ها و نعمتها در اختیار ما بگذارید!
(در جمله فوق خداوند از بنده اش مى خواهد که در خواست و تمناى خود را بیان کند، تا خداوند به خواسته و تمناى او پاسخ دهد: درخواست درباره چیزى است که انسان یا اطمینان دارد که مى تواند بدان دست یابد و یا ظن قوى دارد. اما در مورد چیزى که انسان اطمینان دارد به آن نمى رسد، آرزو به کار مى رود. خدا مى فرماید: درخواست کن و بالاتر از آن هر آرزویى دارى بیان کن تا به تو عطا کنم).
بنگرید روح آن مؤمن اهل یقین به چه مقامى رسیده است و چه جوابى مى دهد:
«فَتَقُولُ الرُّوحُ: اِلهى عَرَّفْتَنى نَفْسَکَ فَاسْتَغْنَیْتُ بِها عَنْ جَمیعِ خَلْقِکَ»
خداوندا؛ تو خود را به من شناساندى و با شناخت تو از همه خَلقت بى نیاز شدم.
خدایا وقتى به عظمت تو پى بردم، دیگر بهشت را مى خواهم چه کنم؟ (من با شناختن تو از همه چیز بى نیاز شدم و مگر در مقابل تو چیزى قابل عرضه و توجه هست؟)